جدول جو
جدول جو

معنی نخل طور - جستجوی لغت در جدول جو

نخل طور
(نَلِ)
درختی که موسی علیه السلام را در وادی ایمن به حوالی کوه طور تجلی انوار حق تعالی بر آن درخت مشاهده شده بود. (فرهنگ نظام) (از غیاث اللغات) (آنندراج). نخل ایمن. رجوع به ترکیب های ذیل نخل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ لَ / لِ یِ)
نخلۀ کلیم. نخل ایمن. نخل طور. درختی که موسی در وادی مقدس مشتعل دید و از آن نغمۀ ’انی انا اﷲ’ شنید:
کرد تجلی ز غیب بارقۀ نخل طور.
سرخعلی شاه (از طرائق الحقایق ج 3ص 9).
ای سرت سرّ انا اﷲ وسنان نخلۀ طور.
حجه الاسلام تبریزی.
رجوع به نخل طور و نخل ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم الله تجلی کرد. رجوع به طور شود:
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ نا خُ)
دهی است از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار، در 92 هزارگزی شمال غربی لنگه در جلگۀ گرمسیری واقع است و 351 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات و خرما و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ)
درخت پرگل یا پرمیوه که از موم الوان سازند. (غیاث اللغات). نخل مومین. شبیه نخل که از موم کنند:
طبع مسکینت محصص از هنر
همچونخل موم بی برگ وثمر.
مولوی (از جهانگیری).
، کنایه از شمع است:
روی گرمی چونبینیم به کس وانشویم
نخل مومیم به جز شعله که چیند بر ما؟
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
که نخل می کارد. که نخل پرورد. که خرمابن غرس کند. کارندۀ نخل:
ز انگیزش و ساخت فرق است چند
که این نخل کار است و آن نخلبند.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نخلستان. آنجا که نخل بسیار باشد. که خرمابن بسیار دارد:
گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل
نخل کیانی به نخل زار بماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ)
ده کوچکی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه نقل ها را سربه راه سازد در بزم شراب. (آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
کویکستان کویک زار نخلستان: گررطب رنگ ناگرفته شدازنخل نخل کیانی به نخل زاربماند. (خاقانی لغ.: نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
خرماستان، نخلستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشنگ، دیوانه
فرهنگ گویش مازندرانی